باز هم تاخیر و باز ادعای شرمندگی ولی این بار ...

 آتش منجمد ، چه پرمعنا ، چه بی مفهوم...

  تو چه اندیشیدی؟

  -          تعبیری بی سر و ته!

  -          نامی انتخابی نامی اتفاقی!

  -          پارادوکسی زشت یا زیبا!

  -          گاه عاشقی دل شکسته!

  -          این یعنی اجماع نقیضین!

  -          مگر آتش هم منجمد می شود!

  هرگز با خود اندیشیده ای گاه می شود از نور دیواری ساخت بس مستحکمتر از فولاد؟

  هرگز با خود اندیشیده ای گاه می شود در شب چراغی یافت پر نورتر آفتاب؟

  هرگز نیندیشیده ای که گاه می شود در خاک آسمان را دید؟

  کاش حتی یکبار با خود می اندیشیدی که آتش ها نیز منجمد می شوند...

  چرا آتش؟

  آتش در عرف ناعرف ما نمادی از شدت ، نفوذ ، قدرت ، گاه خشونت و ... بوده.

  نگاه آتشین ، حرفهای آتشین ، چشمان آتشین وعشق های آتشین!

  اما کدام مفهوم؟؟؟

  آتشم نمادی بود ازقدرتی وصف نا پذیر ، اراده ای نا متناهی ، آغازی بی پایان

  از استواری از بودن از ماندن ،نهراسیدن ، پیروزی تام و ...

  آری  من از نور دیواری ساختم مستحکمتر از فولاد ،

  آری، من در شب چراغی افروختم آتشین تر از خورشید،

  آری من آسمان نیلی را در خاک سرخ دیدم ،

  من خود را درخویش دیدم...

  اما انجماد...

  انجماد نشانی از سرمای زیاد و طولانی ، نشانی از نومیدی ، نمادی از مرگ

   گاه مردن در عین بودن ، سکوتی ممتد و...

  مگر آتش نا متناهی نبود؟ مگر آتش بی پایان نبود؟

  آری  باز می گویم ، قدرتی وصف نا پذیر ، اراده ای نا متناهی ، آغازی بی پایان...

  اما این چه بود آتشین تر از آتش؟ این توان کدامین نشان از هستی بود که آتشی را منجمد سازد؟

  این توان از کجا خاست؟

  آتش خواست! آتش خواست ! آتش خواست!

  کاش توان درک چرایش در نوع من و تو بود ...

  آری  ،  آری

   باز هم آتش...