سلام!
از حال من اگر خواسته باشی، هوای دلکم سخت ابریست.
چند روزیست انگشت به دهان، مات مانده ام به نبرد خیس و خونین میان این ابرهای سفید و سیاه،
چند ساعتی اولی پیروز است و تا توان دارد می بارد، چند ساعت بعدی آسمان دلم کیپ تا کیپ پر می شود
از یک توده سیاه خشمگین که هر از گاه به رعد و برقی می غرد.. من در کدام جبهه ام؟ هیچ کدام.
دیگر نای جنگیدن و فکر کردن به خیر و شر را ندارم. اعتقادی هم نمانده به خیر و شر.. هر ور که می ایستی،
ور دیگر را شر می بینی انگار.. این افسانه جنگ خوبی و بدی را دیگر باید به تاریخ سپرد. خیر و شر مطلقی
دیگر وجود ندارد.
به وقتش برای دخترکم قصه ها خواهم گفت از پری آبی مهربان نیکی که به یک اشاره دیو سیاه بدی
را نابود کرد و به یک بوسه از قورباغه سبز مرداب نشین، شاهزاده ای سپید پوش رویاند. بدی و خوبی،
عشق و نفرت همه را در گوشش زمزمه خواهم کرد ولی آوازهایی هست که باید با صدای بلند خوانده شود..
برایش خواهم گفت که همه داستانها، روایت خیر و شر نیست، گاهی می خواهی چشمهایت را ببندی،
گوشهایت را محکم بگیری تا نفهمی کدام ور برنده می شود. بعضی جنگها برنده ای ندارد مثل جنگ
همین دو توده ابر سنگین که در دل من جاخوش کرده اند، قدر مسلم هر کدام هم که برنده شود،
آسمان دل من رنگ آفتاب را نخواهد دید.
glx برات آرزوی موفقیت می کنم...
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین واز بشر شنیده اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج خون و آتشی ندیده اید؟
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست
گوشتان اگر به ناله ی من آشناست
ازسفینه ای که میرود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد راه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چوروزگار ما سیاه ست
ای ستاره که پیش دیده ی منی
باورت نمیشود که در زمین
هر کجا ،به هر که میرسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه ی تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
ای ستاره ما سلاممان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه ی شبانه است
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بیکرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
!رنگ چهره ی زمین پریده است
ای ستاره، ای ستاره ی غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره ی گلوله های اتشین
ازصفای گونه های اتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردناک
اززوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده ی خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره ی غریب
ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد؟
بگذریم از این ترانه های درد
بگذریم از این فسانه های تلخ
با نسیم دلکش سحر
چشم سیاه تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه ی شبانه ام
در گلو شکسته میشود
...شب بخیر
فریدون مشیری