آدم این خدای آسمونیه سابق زمین، تمامه زندگی خاکیه امروزش رو از یک اشاره  
  داره،از یه راز، از یه سیب، از اشاره به یه سیب، اشاره به سیبی که شاید مثله تمامه 
  سیبها بود ولی تو قلبه سفیده این سیبه سرخ رازی بود، رازه سقوط، رازه شکست
...
  آدم خاکی تو قلبه آسمون زندگی میکرد،آدمه خاکی که وجوده اون باعث شد تا تمام 
  فرشته های آسمونیه خدای آسمونی جلوی پاهای خاکی اون سجده بزنن و اون رو 
  بپرستن.آدمه خاکی که باعث شد فرشته ای به اسم ابلیس،ابلیس بشه،وجوده خاکی
  ای که ابلیسه آسمون رو به گفتن نه وسوسه کرد و باعث سقوط فرشته ای از مقام 
  فرشته به ابلیس شد، باعث سقوط ابلیس از عرش آسمون شد
.
  آدم اولین وجود با عزمت و بزرگ، آدم تنها وجوده خاکی ساکن آسّمون پرستش شد 
  و تمام آسمون شد کعبه اون همه آسمون شد جاش و نشست اون بلا تو قلب آسمون ولی
  یه  سیب یه راز یه اشتباه یه اشاره یه سقوط باعث ترک مقام اسمونی و نشست 
  همیشگی و بدون بازگشت زمینی اون شد
.
  وقتی که آدم به سیب مرموزه بهشت اشاره کرد از اون بالا، از قلب آسمون افتاد تو
  قلب زمین،این اولین سقوط این خدای خاکی بود،با این سقوط تج پدشهی و عسای
  قدرت  خدای خودش رو از دست داد و بجای اون صاحب زنجیرهای سخت و 
  سنگین  بندگی به پاهاش شد پهی که یک روز مقدس ترین جای پرستش تمام اسمونی  
 هی اسمون  بود، تو گوشش که همیشه صدای ستایش بود، خوندن که بپرست پرستش
  کن ولی پرستش نشو، این دومین شکست این خدای خاکی بود، سقوط از خدای به 
  بندگی،
خدای اسمونی که این موقع روی زمین فقط یه بنده بود کسی از اون به اسم
  خدا یاد نمیکرد دیگه خدا نبود میپرستید ولی پرستش نمیشد، یه خدای مقلوب یه خدای 
  شکست خورده؛زمین از جنس خودش بود ولی اون چشماش به آسمون بود که یه
  روز بهترین جا برای حکومت بود آسمونی که بهش قدرت میداد، بهش زندگی میداد
.
  زمین از جنس خودش بود ولی اون دنبال وجودی از جنس آسمونی ها میگشت ولی
  اینجا توی زمین،روی خاک، توی تبعیدگاه زمینیه اون اثری از آسمونی ها نبود،دیگه 
  چشماش قدرت دیدن آسمونی ها رو نداشت به جاش هرچی بود خاک بود و خاک
  زمین بود و زمین؛زمینی که وقتی قدم به اون گذاشت حتی موجودی از جنس خودش
  ساکن اون نبود تنها همجنس وجوده خاکیه اون زمین بود زمینی که زادگاه تولد اون
  بود زمینی که از اون بلند شد و حالا به همون برگشته بود، همون که جایی که وقتی
  از اون بلند شد بخاطر بتی به اسم آدم بود و اینبار با تبر یه ابراهیم یه ابراهیم نامعلوم
   تو وجوده خودش میشکست و دوباره برمیگشت به همون و به اون میفهموند که باور 
  کنه -آغاز از پایان آغاز شده-چون این پایان آغاز زندگی جدیده اون بود و این آغاز 
  تلخ  سومین شکست این خدای آدم بود
.
  ولی بین تمام این شکستها بین این سقوط بزرگ و بازگشت تلخ، این خدای خاکی
  زمین تو وجود خاکی و زمینی و مقدس خودش یه تکه آسمونی داشت ، یه تکه
  کوچک آسمونی که باز هم روی همین زمین به اون قدرت خدایی میداد تکه آسمونی
  که باعث میشد در عین بندگی احساس خدایی رو هنوز تو وجوده خودش حس کنه،
  تکه کوچک، گرم،و با ارزشی که به عنوان قلب کعبه اون بالا تو سینه گرمش
  گذا شتند تکه ای که قرار بود مثل سنگ سیاه و قلب کعبه زمینی باشد ولی اون سنگ 
  نبود از آسمون بود جایی که هیچ چیزه اون از سنگ نیست و همین تنها هدیه 
  آسمونی ها به اون بود تنها آسمونی که با اون قدم به دنیای خاکی میزاشت، یه تکه
  گرم و مهربون تو سینه خاکیش بود یه تکه آتش گرم به اسم دل، به اسم عشق که
  برای زندگی روی خاک برای بودن بین زمینی های دیگر ناوارد بود تنها چیزی که 
  خاطرات پرستش شدن و خدایی اون رو برایش زنده میکرد
.
  و امروز هر کدوم از ما آدمهای زمینی هر کدوم از ما با وجودمون روی این زمین 
  خاکی صاحب یکی از اون تکه های آسمونی تو سینه های خاکیمون هستیم هر کدوم
  از ما خداهای خاکی زمین که امروز به خاطر وجوده یکی از همون ها، توی زات
  خاکیمون یه خداییم، یه خدا برای وجوده خداهای دیگر، هر کدوم مهتاج وجوده یه
  خدای دیگر
.
  یه جمعیت خدایی ، یه جشن خدایی ، یه دنیا پر از خدا، یه زمین پر از خدا، خداهایی
  که خودشون پرستش میشن، خداهایی که این پایین بین وجودهای خاکی دیگه پرستش 
  میشن و حتی میپرستند یه زندگی قشنگ بین خداهای زمینی، یه قدرت بزرگ بدون
  شکست بین زمینی ها بین خاکی ها بین زمینی هایی که هیچ کدوم آسمونی نیستن همه
  از خاکن از خاکی هایی که سینه های گرمشون جای آسمونه، آسمونی رو که یه روز 
  اونارو تو خودش جامیداد حالا تو سینه های گرمشون جا دادن
.
  زمینی هایی که بهشت رو به آسمونیها بخشیدن و اینجا تو بهشت زمینی خودشون توی 
  بهشت خاکی زندگی میکنند خدا هایی که مجبور نباشن به خاطر ورود به بهشت 
  آسمونی بمیرن،خدا هایی که به خاطر ورود به بهشت آسمونی اینقدر بپرستن که
  اجازه ورود به اون رو داشته باشن و خودشون اینجا تو بهشت زندگی کنن بدون اینکه 
  بپرستن بدون اینکه بمیرن، خدا هایی بزرگ خدا هایی با عزمت، با قدرت،خدا هایی
  روی زمین، خدا هایی از جنس خاک،از خاک گرم که از وجوده خودشون است،
  خداهای خاکی زمینی به اسم آدم به اسم هوا خدا هایی به اسم ما
....
-روی خاک ایستاده ام تا ستارها ستایشم کنند-

                                                                    (راگن)

نظرات 7 + ارسال نظر
دثیش سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:04 ب.ظ

bah bah abhhhhhhhhhhhhhhh afarin harrooz in weblog ghashangtar msihe man ghablan ham vase alireza ye bar nazar dade boodam vali ahmsihe matalebesho mikhondam vali vaghean adre behtar mishe parastooye azizzzzzzzzzzzzzzzzzzz omidvaram ek moafagh bashiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

بهداد چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:14 ب.ظ

بسیار قشنگ و خوب بود
با آرزوی موفقیت

پیام پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:32 ب.ظ http://p

سلام.
مثل اینکه تو این مدت کوتاه که نبودم خیلی اتفاق ها افتاده.
پرستو خانوم یه قسمت از مطلب رو خوندم.زیباست...
ای کاش فقط یه کم کوتاهتر بود که حوصله بازدید کننده سر نره.
امیدوارم همیشه موفق باشی...
به علیرضا بگو خیلی بی معرفتی. فقط همین.

شاهد - سردار قلعه تنهایی دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:24 ق.ظ http://castle.blogsky.com

سلام .
مبارک باشه !

دثلشق جمعه 12 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:54 ب.ظ

man ye khodam to ye khodayee ma ye khodayeemmmmmmm khodayee ke liaghate hame4ye zamino darim khodahayee ke ejaze nemidim kasi varede zaminemon beshe
movafagh bashiii:negar

وحیدرشیدی پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.snowylove.blogsky.com

http://snowylove.blogsky.com/

وحیدرشیدی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:32 ب.ظ http://frozenlove.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد