خوانده ای توشعرم را با صدای مصنوعی شعر من نیست اما ما جرای مصنوعی
شاعرم که میگویم من حقیقتی مضحک زندگی مصنوعی در فضای مصنوعی
هرطرف که روکردم خنده ای به ظاهر خوش منزجر شدم از این خنده های مصنوعی
موج آ دمیت را بر صلیب می تابند جسم خسته را بخشند خونبهای مصنوعی
مرگ من توهم نیست مرگ من تماشا ایست شاعری که می میرد در هوای مصنوعی
برف سخت می بارید ،عابری گذر می کرد روی برفها مانده ردپای مصنوعی
لاشه زنی فاسد گوشه خیابان بود غوطه می خورد در یک انزوای مصنوعی
رهگذربه زیر لب با خودش چنین می گفت بیش از این امیدی نیست ازخدای مصنوعی
باورم کنید آری کوچه کوچه می بینم شیخکان پوشالی با عبای مصنوعی
زاهدان بی تقوا در میان این قوم اند بر لبانشان نفرین یا دعای مصنوعی
ظهر داغ آشورا رفته است از خاطر لحظه لحظه سر گیرد کربلای مصنوعی
یک نماز بی وحشت یک نماز بی نیت تا چه وقت می باید اقتدای مصنوعی
شعر خود اگر خواندم اشتباه بود ای کاش سرّ خود نمی گفتم با شمای مصنوعی
مسعود اوغلی
hi
khobi weblogeh jalebi dariii
faghat be khateh rang font ha ye zareh khondanesh sakhteh
movafaghbashiiiyoo paydar
bye